پنجشنبه کلاسمو پیچوندم نرفتم شب اینقدر بد خوابیدم،صبح اینقدر کسل و بی حال بودم هیچکاری نکردم به هیچی نرسیدم و فقط دور سر خودم چرخ خوردم

حتی ظهر با مامانم رفتیم پیتزایی پچگیام ولی دیگه کیفیت سابقو نداشت:/

مهم نیست

جاش امروز که رفتم کلاس،اینقدررر اونجا بهم خوش گذشت بعد اومدم خونه هم وقت کردم غذای مورد علاقمو درست کنم هم حموم برم هم به یه بخش خیلی خیلی قابل توجهی از کارام برسم تازه ساعت بیست دقیقه به نهه و یعنی هنوز چند ساعت دیگه ام وقت هست*____*

و خب الان فک میکنم که پشیمونم پنجشنبمو پیچوندم-____-

.

پسر خالم  یه دو سه روز داره میاد خونمون و ببینید کدوم سودجویی قراره با کتابای ریاضی و هندسه اش سرش خراب شه،احسنت نامبرده!!!!


مامانم خیلی لوازم تحریر جینگولی پینگولی دوست داره برعکس من که فکر میکنم چرا آدم باید بخاطر مصرف گرایی خودش یه عالمه خودکار رنگی بگیره و یه عالمه پلاستیک وارد محیط زیست کنه که چی بشه؟نوشته هاش رنگی بشه وات د!!

ولی خب دیدگاه مامانم اینه که ما بچگیمون به جز جنگ هیچی نداشتیم:(

حالا به مناسبت تولد مامانم ، کلاس زبانش رو بهونه کردم و براش دفتر خودکار فانتزی که نه،خیلی خیلی فانتزی گرفتم میدونم خوشحال میشه ولی نمیدونم کار خوبی کردم یا بهتر بود یه هدیه دیگه بخرم:/

لازم به ذکر مادر نامبرده همین چند وقت پیش یه خط کش چوبی که روش نقاشی جغد داره خریده بود دیگه این خطکش رو تا اردبیلم برد که به همه نشونش بده 

اینم نگم که خطکشش رو از من بیشتر دوست داره:دی)

شت

همین الان یادم افتاد دلش ازین مدادا که سرش عروسک اینا داره میخواست چرا اینقدر دیر یادم افتاد-________-

.

خیابون محترم شریعتی میدونه جمعه صبح ها که سگ توش پر نمیزنه چقدر زیباست؟

.

خب امروز با یکی از همکلاسیام هم مسیر شدم و به یک عالمه از سوالاش هول محور طراحی دوخت،هنرستان،دانشگاه فنی حرفه ای،اینکه آیا هنریا درس میخونن یا تنبلن جواب دادم و خب یکم خوشحالم که حداقل ذهنیت یک نفر  یه مقدار بهتر شد

اونم از رو تجربه پارسالش بهم گفت مدرسه که شروع بشه اوضاع سخت میشه ولی غیر قابل کنترل نیست بعد یکم راهکار برای مدیریت و اینا داد و خب راستش تصورم رو از غول هشت ماه رو به رو خیلی بهتر کرد:)

تنها رفتم باغ کتاب، از دو تا آدم غریبه کمک گرفتم و با یه آدم غریبه همراه شدم تا برسونمش به آدرسی که میخواد(شما که منو تو دنیای واقعی نمیشناسید ولی مامانم اگه بشنوه بچه سوپر خجالتی و درونگراش یه همچین کاری کرده سه تا شاخ درمیاره:دی)

و خب بعدش رفتم کلانا که ناهار بگیرم و چون خیلی دیر شده بود تقریبا قفسش خالی بود منم که برای ساندویج پستو و موزارلا اومده بودم یهو دیدم تو قفسه فقط دو تا هست جلوی قفسه ام کلی آدم

حالا اینا هی برشون میداشتن هی میزاشتن سر جاش یعنی من مردمو زنده شدم تا نوبتم بشه و ساندویچی که از صبح بخاطرش خودمو تا باغ کتاب کشوندم رو ور دارم.

واقعا چرا یه کلانا دم خونه ما یا حومه اش یا دم موسسه یا حومه موسسه نیست؟

اینا اگه کار دشمن نیست کار کیه؟

.

پنجشنبه اون یه ساعت آنتراک بین دو تا کلاسمون  با دو تا از 'دوست همکلاسیام' ناهارامون رو زدیم زیر بغلمون رفتیم کافه رستوران بالای موسسه بعد یه غذا سفارش دادیم نشستیم هم ناهار خودمونو خوردیم هم اون غذاهه رو:|

.

پایین میخواستیم بیایم از کلاس یکی از بچه ها گفت این آسانسوره خراب منم به اون دو تا دوستام گفتم اشکال نداره بچه ها جاش اینکه سه نفری تو آسانسور گیر بیوفتیم خیلی بیشتر خوش میگذره تا تنها باشیم و خب با همین منطق سوار آسانسور شدیم و سالمم بود

حالا فک کن آسانسور خالی اون بالا این همه آدم منتظرهم فقط بخاطر توهم یه نفر سوار نمی شدن:/

.

امروز استادمون یه سوال از درس جدید حل کرد بعد گفت بچه ها یه مثالم خودتون بزنید حل کنیم دیگه پسره دهنشو وا کرد هر مزخرفی تو ذهنش بود گفت یه جا استاده ترکید از خنده بعد پسره همینطوری سخت و سخت تر میگفت دو تا مجهول می داد

استاد برگشت گفت من با دو تا مجهول یادتون ندادم اینم گفت خب باشه پس فلان عدد رو بنویسید

استادم گفت ببین فلان عدد اصلن جزو عددای مجازی نیست که میتونیم استفاده کنیم

اینم گفت:خب مهم اینه که نتونیم حل کنیم دیگه:/

خلاصه با دهن سرویسی کل کلاس اون سواله  رو حل کردن

استاد گفت خب یه سوال دیگه ام بگید

همه با هم رو به همکلاسی مذکور:تو دیییگه ساکت باش:|

استاد:نه بچه ها بزارید بگه

خب البته معلومه استاد و اون همکلاسی جفتشون خوششون میومد چون جفتشون میشستن یه گوشه حل کردن بقیه رو نگاه میکردن.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دیجی مارکت آسمان شب فروش زعفران فله با قیمت رقابتی طراحی سایت املاک زرین پال/ثبت نام/آموزش/عضویت/لینک/درگاه/آنلاین/اینترنتی/درگاه بانکی09167329832 مـــهــان نازنین بلاگ در پاکدشت مدل لباس صلوات